×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

psychology

× دردل و اطلاعات روانشناسي و طنز نه هجو
×

آدرس وبلاگ من

masih79.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/masih79

خدایا، نجاتم بده...

داستان در مورد يک کوهنورد است که ميخواست از بلندترين کو ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی ، ماجراجوئی خود را آغاز کرد ولی از آن جا که افتخار کار را فقط برای خود ميخواست، تصميم گرفت تنها از کوه بالا برود . شب بلنديهای کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هيچ چيز را نمی ديد . همه چيز سياه بود اصلاً ديد نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود . همانطور که از کوه بالا می رفت . چند قدم مانده به قله کوه ، پايش ليز خورد و در حاليکه به سرعت سقوط می کرد . از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سياه را در مقابل چشمانش می ديد . و احساس وحشتناک مکيده شدن به وسيله قوه ی جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط ميکرد و در آن لحظات ترس ، همه رويدادهای خوب و بد زندگی به يادش آمد. اکنون فکر ميکرد که مرگ چقدر به او نزديک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش ميان آسمان وزمين معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. و در اين لحظه سکون برايش چاره ای نماند جر آنکه فرياد بکشد ، خدايا کمکم کن.
ناگهان صدای پر طنينی که از آسمان شنيده می شد جواب داد
  از من چه می خواهی ؟
ای خدا نجاتم بده !
واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم ؟
البته که باور دارم .
اگر باور داری طنابی را که بدور کمرت بسته است پاره کن .
يک لحظه سکوت و مرد تصميم گرفت با تمام نيرو به طناب بچسبد.
گروه نجات ميگويند که روز بعد يک کوهنورد يخ زده را مرده پيدا کردند . بدنش از يک طناب آويزان بود و با دستهايش محکم طناب را گرفته بود .... و او فقط يک متر از زمين فاصله داشت.
و شما ؟ چقدر به طنابتان وابسته ايد ؟ آيا حاضريد آنرا رها کنيد ؟ در مورد خداوند هرگز يک چيز را فراموش نکنيد . هرگز نبايد بگوييد که او شما را فراموش کرده ، يا تنها گذاشته است. هرگز فکر نکنيد که او مراقب شما نيست، به ياد داشته باشيد که او همواره شما را نگه داشته است
شنبه 23 مهر 1390 - 11:29:55 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم