×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

psychology

× دردل و اطلاعات روانشناسي و طنز نه هجو
×

آدرس وبلاگ من

masih79.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/masih79

دعاي پاك و خالص

 
 لوئيز زني بود با لباسهاي كهنه و مندرس ، و نگاهي مغموم . وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواروبار به او بدهد . به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نمي‌تواند كار كند و شش بچه‌شان بي غذا مانده‌اند جان لانگ هاوس ،صاحب مغازه ، با بي‌اعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون كند . زن نيازمند در حالي كه اصرار مي‌كرد گفت : �آقا شما را به خدا به محض اينكه بتوانم پولتان را مي‌آورم .� جان گفت نسيه نمي‌دهد .مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را مي‌شنيد به مغازه دار گفت : �ببين اين خانم چه مي‌خواهد? خريد اين خانم با من .� خواربار فروش گفت :لازم نيست خودم مي‌دهم ليست خريدت كو ؟ لوئيز گفت : اينجاست . - � ليست ‌ات را بگذار روي ترازو به اندازه ي وزنش هر چه خواستي ببر . � !! لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكه كاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت . همه با تعجب ديدند كفه ي ترازو پايين رفت . خواربارفروش باورش نمي‌شد . مشتري از سر رضايت خنديد . مغازه‌دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ي ديگر ترازو كرد كفه ي ترازو برابر نشد ، آن قدر چيز گذاشت تا كفه‌ها برابر شدند . در اين وقت ، خواربار فروش با تعجب و دل‌خوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است . كاغذ ليست خريد نبود ، دعاي زن بود كه نوشته بود � اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري ، خودت آن را برآورده كن � **** فقط اوست كه مي‌داند وزن دعاي پاك و خالص چقدر است
شنبه 23 مهر 1390 - 11:37:26 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم